خسته ام
همجواری ای که آرامش تولید نکنه به هیچ کار نمیاد.
دارم فکر میکنم به بعدش و می بینم تحمل دلتنگی خیلی هم کار سختی نیست.
چرا به غرورم احترام نمیگذارم بگم سفرت سلامت؟
از انعطاف پذیری های بیجای خودم متنفرم؛ از اینکه جایی که باید قاطع باشم؛ کوتاه میام.
امروز خواستم برای امتحان دوشنبه شروع کنم
هرچندکه فردا هم وقت هست ولی حقیقتا این ترم دیگه حوصله ی اعتراض زدن و پیاده روی تا دفتر استاد رو ندارم
یه فکر خوب به سرم زد!
ساعت مچی قدیمیم رو بستم به دستم تا حواسم باشه وقت استراحت بین مطالعه م بیشتر از چندساعت نشه
آخر شبی متوجه شدم بند ساعتم باز شده و یه جایی افتاده
شروع بدی نبود، ولی فردا مجبورم کل کتاب فارماکولوژی کاتزونگ رو بخونم
استادِ مسیر، حجت الاسلام پناهیان، میگفت: مقداری به نیازهای مادی تان کم توجهی کنید تا نیازهای معنوی تان بیدار شود. تا قسی القلب نشوید. تا از ندیدن امام احساس کمبود کنید. وقتی به این فهم از زندگی برسید، آی که میخرندتان. پرده را کنار میزنند. دلبری میکنند. اگر نیاز معنوی ات بیدار شود، اگر بیفتی توی جاده تقرب، از آسمان دنیا سنگ هم ببارد، تو مشغول عشق بازی ات هستی و کیف دو دنیا را میبری.
این همه کامیابی با کمی گذشتن از خواب و خوراک و دلبستگی ها.
مخاطبین شبکه اجتماعیم را بررسی میکردم و در کمال ناباوری روی پروفایل استادم، اعلامیه ترحیمش را دیدم! اصلا باورم نمیشه استادِ کاربلدِ،دست به خیری که در آمریکا تحصیل کرده بود ولی مسلمانی روشنفکر بود ولی نه از نوع غرب زده اش! به قول خودشون مسلمان روشنفکری بود دیگه از میانمون رفته .... اگه شرایطش رو داشتم می رفتم اصفهان برای مراسمشون....
شادی روحشون فاتحه +صلوات
هیچکدوم
اصلا عشق وجود نداره
تنها حسِ خوبِ ما نسبت به آدَماس ...
هیشکی ام نمیتونه بگه دقیقاً تاریخ انقضایِ این حسِ خوب کِی میرسه
________________________فردا کلاس دارم
تا ٦ بعد از ظهر
بعدشم باید دوباره برگردم سرِکار ...
گناه ندارم من ؟؟
زیادی خسته نمیشم ؟؟
چرا ...
ولی ارزششو داره
یکی توو این دنیا وجود داره که گفته دوس داره من استادِ دانشگاه بشم
یکی که برا من خیلی مهمه ...
یکی که انگاری بینِ همه شوخیاشو خنده هاشو شیطنت هاش
اون تَهِ قلبش ...
منو باور کرده
خودت خوب می دونی که استادِ دعا و مناجاتی اما تو لحظه های سخت و گرفتاریت! همین حالا هم که بعضی وقتا به آسمون نگاه می کنی یا برای تعجیل در فرج مولات دعا می کنی قطعا دلیلش به استرس و نگرانیت از کرونا بر می گرده. بهرحال دیر یا زود دنیا از این بحران عبور می کنه که یا ازش زنده در میای و یا به خاطره ها می پیوندی! اما بهرحال همه چی عادی می شه و روز به روز این سختی ها به فراموشی سپرده می شه. اگه قرار باشه باز مثل خیلی از اتفاقات نگران کننده ی قبل یکم اهل دعا
"بسم رب المهدی"
ساعت حدود 9 بود که دیدیم خیلی بیکاریم ( کی عصر جمعه میره دانشگاه -_-) گفتم بریم ببینیم تو فردوسی مغازه ای پیدا میشه چیزی بخریم یا نه !
داشتیم میرفتیم پارکینگ که دیدیم دکتر اومد .
+سلام بچه ها ! خوبین؟ خسته نباشین!
- سلام دکتر ! الحمدلله . خسته نیستیم بیکاریم!
صدای خندیدن 3 نفر تو تاریکی رو تجسم کنین
+ بچه ها من برای شام اومدم.
- ما هم برای شام اومدیم دکتر !
دوباره صدای خندیدن 3 نفر تو تاریکی رو تجسم کنین / آخه متخصص اطفال اینقد باحال؟!
دوستان، پیرهنِ مشکی با آستینهای ساتن که طرح گل رز طلایی داره مناسبِ دانشگاه نیست. ستادِ امر به معروف و نهی از منکر. (واحد پردیس برادران)
انصافا با اون پیرهن چجوری میخوای معادله صفحه مماس بر رویه رو به دست بیاری؟ چجوری سیالات پاس میکنی با اون؟ چجوری وقتی روزی رو به یاد داری که چنین چیزی پوشیدی میتونی به ذهنت متبادر کنی که دینامیک ماشین پاس میشی؟ جواب بده برادر. چجوری با لباس شبِ دامادی اومدی دانشگاه و همزمان این انتظارات رو از خودت داری
استادِ کلاس نقاشی برای سوم مهر بین بچه های کلاس یه مسابقه برگزار کرد . بیست و سه-چهار نفری آمدند ولی هفده نفرمان در مسابقه شرکت کردیم.استاد یک چیدمان از مجسمه،پارچه،شیشه،سفال و گل و غیره وسط کلاس گذاشته بود و ما هر کدام قسمتی را انتخاب کردیم و دور تا دور آن نشستیم و شروع به کشیدن کردیم.وقتی من شروع کردم به کشیدن بعضی ها طرح اولیه شان را روی صفحه پیاده کرده بودند و به دلیل اینکه بین دو قسمت از مدل برای کشیدن مردد بودم وقتی یکی را انتخاب کردم ت
این کتاب مشتمل بر ۲۶۴ صفحه، حاوی تمام #مسمط ها، #مثنوی ها، #غزل ها، #قطعه ها، #قصیده ها و #پراکنده_سرود های بانو #پروین_اعتصامی است که توسط #نشر_ثالث سال ۸۹ به چاپ نهم خود رسید. طرح روی جلد اثر استاد #مرتضی_کاتوزیان است و دیباچه ی کتاب به قلمِ خطیرِ استادِ بزرگ #ملک_الشعرا_بهار به رشته ی تحریر درآمده است.___این دیوان، ترکیبی است از دو سبک شیوه ی لفظی و معنوی، آمیخته با سبکی مستقل. و آن دو، یکی شیوه ی #شعرای_خراسان_بزرگ است، خاصه #ناصر_خسرو . و دیگر شی
به قلم دامنه : به نام خدا. شرح حال بزرگان دین و اخلاق، بهرهرسانی فراوان و آموزندگی پایدار دارد. مثلاً سالها پیش در شرح احوال آقای بروجردی -رحمهُالله- خوانده بودم ایشان آنقدر برای شأن و منزلت اساتیدش ارزش و احترام قائل بودند، حتی به گربهی منزل استاد خود احترام میگذاشتند.
آیتالله العظمی بروجردی
مشمارۀ 12 مجلهی «حوزه» دیماه 1364. تمام شمارگان در: اینجا
هنوز نیز بهخوبی در یادم مانده که از همان آغاز چاپ و انتشار مجلهی «حوزه» د
سوتی دادم امروز سر کلاس طراحی در حد تیم ملی، قابل پخش نیست، فقط تا چندددد دقیقه استاد و خودم قرمز بودیم از شدت خنده،همشم تقصیر استادِ!خب من مشغولم حواسم جمعِ کارمِ ،میگه بین شما سه نفر هرکدوم باید یه طرح از اعضای صورت بدین ،بماند که ازمن دوتا گرفت.خلاصه گفت انتخاب کنید چشم، بینی و لب. چشم و بینی اعلام آمادگی کردن،یکی گفت:من بینی میدم،اون یکی گفت :من چشم میدم،اونوقت از من می پرسه تو چی پورابراهیم؟خب من چه جوری باید بگم که زشت نباشه! هیچی دیگه د
کمتر از 2 قرن پیش ، در شهری که امروز تهران بزرگ نامیده می شود، نامی در صنعت جواهرسازی شکل گرفت که هنوز هم پابرجاست. حاج محمد مهدی جواهری، در حدود اواسط سلطنت ناصرالدین شاه قاجار، به نیروی درایت و فن و ذوق سرشار خویش، حجره ای برای داد و ستد گوهرگری در بازار تهران ایجاد کرد که پس از وی توسط فرزندانشان این راه ادامه پیدا کرد.
او از هندوستان-آفریقا-عمان-بحرین-تانزانیا گرفته تا بسیاری نقاط دیگر گوهرهای نخبه تهیه و آنها را برای عرضه به تهران انتقال
دلاوری
که شبـی
اقتدا بہ مولا کرد
قسم به عشـق ؛
که در زینبیه غوغا کرد ...
تکاور تیپ۶۵ نیروهایویژه هوابرد ارتش نهمین شهید مدافعحرم استان گلستان و هفتمین شهید مدافعحرم ارتش جمهوری اسلامی ایران اواخر اسفند ۱۳۹۴ برای مبارزه با تکفیریها عازم سوریه شد.
شهامت او در منطقه عملیاتی آنقدر بالا بود که تا نزدیکی چند قدمی تانکهای دشمن پیش میرفت و با تاکتیکها و شجاعت خاص آنها را منهدم می ڪرد .او استادِ انهدام تانکهای داعش بود.
یک نیروی نظامی و
براى تو مینویسم؛ حالم خوب است. هر شب سرِ وقت میخوابم، معده ام خوب شده است و دیگر قرص نمیخورم. صبح ها هفت بیدار میشوم و قبل از رفتن سرِ کار صبحانه ى کامل میخورم. کار خوبى دارم. با یک مرد چهل و اندى ساله خانه اى اجاره کرده و به اصطلاح مستقل شده ام و دستم در جیب خودم است. بعد از ظهرها به کافه ى کوچکى که نزدیک خانه است میروم، فرانسه سفارش میدهم، با شیر سرد. کارهاى روزمره را چک میکنم و به تابلوهاى روى دیوار نگاه میکنم. از کافه که بیرون مى آیم به پارک ساح
براى تو مینویسم؛ حالم خوب است. هر شب سرِ وقت میخوابم، معده ام خوب شده است و دیگر قرص نمیخورم. صبح ها هفت بیدار میشوم و قبل از رفتن سرِ کار صبحانه ى کامل میخورم. کار خوبى دارم. با یک مرد چهل و اندى ساله خانه اى اجاره کرده و به اصطلاح مستقل شده ام و دستم در جیب خودم است. بعد از ظهرها به کافه ى کوچکى که نزدیک خانه است میروم، فرانسه سفارش میدهم، با شیر سرد. کارهاى روزمره را چک میکنم و به تابلوهاى روى دیوار نگاه میکنم. از کافه که بیرون مى آیم به پارک ساح
سوتی دادم امروز سر کلاس طراحی در حد تیم ملی، قابل پخش نیست، فقط تا چندددد دقیقه استاد و خودم قرمز بودیم از شدت خنده،همشم تقصیر استادِ!خب من مشغولم حواسم جمعِ کارمِ ،میگه بین شما سه نفر هرکدوم باید یه طرح از اعضای صورت بدین ،بماند که ازمن دوتا گرفت.خلاصه گفت انتخاب کنید چشم، بینی و لب. چشم و بینی اعلام آمادگی کردن،یکی گفت:من بینی میدم،اون یکی گفت :من چشم میدم،اونوقت از من می پرسه تو چی پورابراهیم؟خب من چه جوری باید بگم که زشت نباشه! هیچی دیگه د
توضیحاتِ تاریخی
نخستینِ کتابِ نیچه، زایشِ تراژدی، در سالِ 1872، وقتی او 28 سال داشت و استادِ فیلولوژیِ کلاسیک در بازل بود منتشر شد. این کتاب مدافعانِ خاصِّ خود را داشت، اما در کلّ با بازخوردی بسیار منفی از سوی جامعۀ آکادمیک روبهرو گردید و باعثِ تنزّلِ وجهۀ آکادمیکِ او شد. همچنان که نیچه در بخشِ آغازین (الحاقشده در سالِ 1886) بهروشنی بیان کرده، خودِ او نیز بعدها تردیدهایی جدّی در بابِ بعضی از بخشهای این کتاب داشته است. علی ایّ حال، این کت
اولین بار ۱۶ سالگی عاشق شدم،فکر میکنم عاشق شدم.دوران ِ اولین حرفهای
عاشقانه،اولین نگاه ها و تپش های پرشورِ عاشقانه و خیلی از اولین هایی که
انگارفقط مخصوص عشقِ .هرچقدر سنم بره بالا،ازدواج کنم،مادر بشم،غرقِ
کارکردن و شلوغی و رخوتِ روزمرگی بشم، فکرنکنم یادم بره اون روزها و حال
وهوای اون سالها رو.هنوز خیلی چیزا ازش یادم؛ لبخندش،نگاهش،طرز نشستن
وبرخاستن و راه رفتنش.لحن صداش، صدای بمی داشت و خشن و نرم بود. تصاویرش
توی خیالم زنده اند .او
اگر جهل مرکب استادِ بی سوادِ دانشکده و جزوه ی غیر مرتبط اش با موضوع درس را عدو در نظر بگیریم،می فرمایند عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد؛در جزوه ی مذکور به این جملات برخوردم :"...جریان عدل و ظلم کِ از محوری ترین اصول و مبانی اخلاقی و نیز حقوقی اند، دارای مفهومی روشن اند اما حقیقت آنها بسیار مبهم و نا شناخته است، زیرا معنای عدل قرار دادن هر چیزی در جای خود و معنای ظلم، تجاوز از حد و تعدی بِ حریم غیر است.این مفهوم های آشکار با مصداق های پنهان رو بِ رو
وَختی نَقلِ سَختی روزان میامی وسط، آقاجانُوم میگوت:
ما آن سیاه روزانِه بِیدییِیم و زیندیگی کُوردیم، اونانی که میدانُون،،، خُب میدانُون!ایسه میگویِیم بَرا اوشانی که نمیدانُون، که ما خوش داریم تا بُودانُون که این چَرخِ فَلَک، چه وازیانی کو مایی سَر نیورد!
سُو ترم کُلاسِ فلسفه بَ گَپانُوش...!
عکس از: فرهاد کولیوند
همۀ ما شنیدهایم که در انجیل آمده مسیح گفت اگر کسی به یک طرفِ صورتِ شما چَک زد، طرفِ دیگر صورت را بگیرید تا به آن طرف هم سیلی دیگری بزند. من این مفهوم از مسیحیت را در فیلم 21 Grams ساختۀ اینیاریتو دیده بودم که در سکانسی وقتی پدرِ متعصب مسیحی با دختر، پسر و همسرش سرِ میز غذا نشسته بودند و غذا میخوردند، پسر کوچک سرِ شیطنت کودکانه توی صورتِ خواهرش یک سیلی میزند، بلافاصله پدرش دختر را مجبور میکند که طرفِ دیگر صورتش را بگیرد تا برادرش آن طرف دیگر
امروز بیستماین سالروز وفات علی صفایی
است. او را با عناوینی چون استاد، مجتهد، فقیه، عارف و اندیشمند شیعه، میشناسند.
هرچند گمنامتر از دیگر متفکران و روشنفکرنمایانِ قبل و بعد از خود است و این نیز
صرفا بهخاطر پرتوِ چشمگیر اندیشهی اوست، که هر کسی را تاب دید و دریافتش نباشد.
برای من، علی صفایی یک معلم، رفیق، دستگیر،
راهنما، چراغ راه و منجی است. صفایی اگر فقط کتاب «رشد» را هم نوشته بود، باز
عشقِ من بود. بماند که دیر، ولی به ل
شعور یه چیز ذاتیه. اینو همیشه خواهرهام توی دورهای که نوجوون بودم راجع به آدمهای بیشعور میگفتن... من الان میخوام این جمله رو با اعماق وجود تایید کنم. بله... متاسفانه شعور اکتسابی نیست و توی ذات آدمهاست.
آدم بیشعور توی زندگیم کم ندیدم. از خانم همسایه که هفت تا پسربچه زیر ده سال داشت (در چه بازهی زمانیای زاییده بود؟ مگه میشه؟ مگه داریم؟) و هر هفت تا بچهش توی جوبِ کوچه مسجد بزرگ شدن و الان هیچ تصویری از سرنوشت هیچکدومشون ندارم. تا بچه
1- از خوبی های کلاس مجازی دانشگاه اینه که :
از خواب بلند میشی، میری دست و صورتت رو میشوری و بعد خیلی راحت میری میشینی سر کلاس.
چون عموما این استادِ که فقط حرف میزنه، زود هم خسته میشه و کلاس رو زودتر تعطیل میکنه:) یه استاد داریم که سه ساعت رو درحالت عادی و یه ضرب درس میداد. الان خودش وسطا کم میاره، به دو ساعت و بیست دقیقه رضایت میده و میگه پاشین برین.
2- وقتی به صورت مجازی سر کلاسی، برای مامانت دقیقا این معنی رو میده که تو توی خونه ای و داری برای خ
یا مُمَکِّن
ای قدرت دهنده
سلااااام :)
+پریروز کتاب " آغازی بر یک پایان " سید شهیدان اهلِ قلم ( : قلب) رو تموم کردم.
دیروز پیرزنی که تمام قوانین را زیر پا گذاشت رو شروع کردم.
اول بگم که کتاب شهید آوینی عالی بود.
خصوصا برای کسایی که یه آشنایی کوچیک با منطق، فلسفه و قوانین اصولی داشته باشند و معنای کلمات جامعه شناسی رو تا حدودی بدونن
البته آخری رو با سرچ هم میتونین به دست بیارین. اما پیدا کردن اون سه تای اولی با تحقیق یکم سخت تر میشه.
من عاشق
برعکس همه که میگن دلشون برای محل کار و دانشجو و دیراومدنا و زودرفتناش تنگ شده یا برای غرغر کردن سر کلاس دانشجو و حواس پرتیش و ..
من از همین تریبون اعلام میکنم که دلم نه تنها برای هیچ کدوم از این لوس بازیا تنگ نشده حتی برای رعایت نظم و فعال بودن و اون دوتا دانشجو از 40 نفری هم که علاقه مند و با انگیزه بودند تنگ نشده :))
یعنی راستشو بخوام بگم تنها چیزی که این روزها دلم براش تنگ نشده کلاس درس هست
و این اصلا هم معنیش این نیست که تدریس رو دوست ندارم
تدر
پیشنویس: این یک نامهی سرگشاده است
بسم الله الرحمن الرحیم
مَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَى؟قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّأُ عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَى
خدا فقط پرسید: " آن چیست در دست تو ؟ "موسی گفت: " این عصای من است بر آن تکیه میدهم و با آن براى گوسفندانم برگ مىتکانم و کارهاى دیگرى هم از آن برمیآید... "...همیشه به این آیه که میرسم، از خودم میپرسم چرا جناب موسی در جواب خدای مهربان یک کلمه ن
پام رو می زارم روی پوستر فیلم #قصر_شیرین که چسبوندن کف زمین و زل می زنم به سبزیِ المانِ میدون انقلاب. مهر دوسال پیش که اومدم تهران، وانستادم اینجا و به خودم نگفتم مرسی که #دانشگاه_تهران قبول شدی، مرسی که روزی ۱۲ ساعت توی کتابخونه حرم درس می خوندی، مرسی که تلاش کردی و کم خوابیدی و حتی بعضی شب ها کم خوردی که خوابت نبره تا بیشتر بخونی، مرسی که غم و غصه از در و دیوار می ریخت ولی مرد عمل بودی. الان بابت همه مرسی نگفتنا، وایسادم میدون انقلاب و زل زدم ب
بسم الله الرحمن الرحیم
1
همینطور که داشتم میرفتم سمت دفتر کارش، چهره اش رو برای خودم تصور میکردم. چهره ی استاد الاساتیدمون رو. لقب خاصی نیستا، صرفا خواستم جو بدم:). چون استادِ استادهامون بودن و شاگرد بلاواسطه حُکَما. یه جورایی از اون حکیم درجه یک های فعلی. کسی که کتاب هایی که الان داریم میخونیم رو صدی نود اون ترجمه و تصحیح کرده و اسمش تقریبا پای همه ی کتاب هامون هست. از قانونچه ی چغمینی گرفته تا شرحش مفرح القلوب و برو جلو تا خلاصه الحکمه و بقیه
نشسته بودم پای BBC ببینم حرف حسابشان چیست.
آدم هایی که استادِ یلبسون الحق بالباطل اند، چنان نظام و سپاه و رهبر و آدم حسابی های کشورمان را سیبل ترورشان کرده و دروغ های فاحش سرهم میکنند که آدم بین خنده و گریه معلق میشود! اخیرا هم که قضیه بنزین و شلوغی خیابان ها را عَلَم کرده اند و خروار خروار سوژه درو میکنند.
یک جو فهم کافی است برای تمییز آشوب گر و معترض. آنها که جو عمومی را متشنج کرده و خیابان ها را ناامن میکنند، مردم ما نیستند. مهره های فرص
من که خانه هستم، تلویزیون کلا روی BBC ست. باقی کانال هایش مناسب سن من نیست!
آدم هایی که استادِ یلبسون الحق بالباطل اند، چنان نظام و سپاه و رهبر و آدم حسابی های کشورمان را سیبل ترورشان کرده و دروغ های فاحش سرهم میکنند که آدم بین خنده و گریه معلق میشود! اخیرا هم که قضیه بنزین و شلوغی خیابان ها را عَلَم کرده اند و خروار خروار سوژه درو میکنند.
یک جو فهم کافی است برای تمییز آشوب گر و معترض. آنها که جو عمومی را متشنج کرده و خیابان ها را ناامن میکن
ظاهرا مهمترین مسائل زندگی ما، همان پیشپا افتادهترین مسائل زندگی ما هستند...
که نادیدهگرفتهشدهاند.
خونریزان و سوزانترین جراحت چهلسالگی، خیلی وقتها همان خراش کوچک چهارسالگی است که چسب زخم مناسب خودش را به خود ندیده.
با این مقدمه و به مناسبت پاییز و اندوهان عمیقش و روزنههای دردآورش به عالم درون انسانها ، دوستدارم یادی کنم از فیلم ارزشمند سونات پاییزی (محصول ۱۹۷۸) ساختۀ استادِ سینما جناب اینگمار برگمان. پیشتر، از یکی
1. یادداشتی دیدم از
آقایی به نام ید الله موقن که: «نجف دریابندری مترجم مشهور درگذشت.
چون من از نسل قدیمیتری هستم مطالبی در مورد ترجمه های ایشان میدانم که
شاید نسل جوان نداند. من خودم از نوجوانی ترجمۀ "تاریخ فلسفۀ غرب"
برتراند راسل و کتاب "عرفان و منطق" مقالاتی از راسل را به ترجمۀ دریابندری خوانده بودم. دریابندری برای
کسانی که در فرانکلین به کار ترجمه اشتغال داشتند بت بود ومرادشان بود. من وقتی که
از انگلستان برگشتم در جلسات جنگ اصفهان
شر
فرزندم:
امروز میخواهم تو را از مسئله ای مهم آگاه کنم که در مسیر بندگیِ حق متعال بسیار حیاتی است...
"فهم" انسان از حقایق شبیه نوریست که پایداری ندارد... بیشتر شبیه یک جرقه است که یک روشنایی ایجاد میکند اما یک روشنایی پایدار نیست...
"چشیدن و ذوق کردن و درک" حقایق شبیه نوریست که پایداری دارد... البته این نور شدت ضعف دارد و شدت و ضعفش هم به وسعت وجودی خود ما بستگی دارد... منتها حتی اگر به اندازه کورسوی شمعی باشد پایداری دارد...
جایگاه فهم و مفهوم، ذهن انس
یا نور
خب بریم برا جمع بندی برنامه های دی ماه
تقریبا موفق بودم. خودم راضی بودم. اما خب اینکه برنامه سختی نذاشته بودم هم موثر بود. :)))
هرشب مسواک زدم. ( البته یک شب بعد مسواک دوباره یه چیز خوردم نرفتم بعدش باز مسواک بزنم.)
چادرمو تقریبا هر روز تا کردم. (اون روزایی که تا نشد یا شسته شده بود آویزون بود خشک شه یا بیرون نرفتم.)
ولی!
درمورد کارهای خونه
کلا موفق نبودم!
فک کن! 5 تا کار در روز رو نتونستم انجام بدم!
برای بهمن؟
خیلی خسته ام. حوصله برنا
غرب زده، بالاخره یا میخوری یا میزنی. غرب هم همین است به بعضیها که میرسد یک مشت توی سرشان میزند، طبیعتش وحشی است. از زمان بربرها، ساکسونها و گالها همین طور بود. اما یک کم که بزرگتر شد دیگه فقط مشت نزد، لگدی هم میپراند. این طور شد آنهایی که هم لگد خورده بودند هم مشت، شدند غربزده.
غربزدهها دو نوع هستند، همین طور که آدمهای توی دعوا دو نوع هستند. بعضیها فقط میایستند و کتک میخورند، بعضی دیگر هم میخورند هم میزنند، شاید هم ب
صبح به استاد پیام دادم که کلاس ساعت پنج و نیم را یادش نرود. همزمان در تلگرام به غرغرهای دوستم که از کم بودنمان گفته بود جواب دادم. میگفت «ضایع نیست چارتاییم فقط؟» و من گفتم «ضایع که نیست فقط خیلی خصوصی و گرونه دیگه». گوشی را روی میز گذاشتم و چشمهایم را بستم و با خودم فکر کردم اگر باز هم افاقه نکردی چه؟ با این همه هزینه؟ برگشتم به غار تنهایی*ام و دوباره درسخواندن را از سر گرفتم؛ تخمیرِ الکلی و لاکتیکاسید.
عصر ساعت پنج در حالیکه خوابآلود
راستش تا تعداد نظرات خصوصی انتقادی علیه مطلب قبل دو سه تا بود به خود اون شخص پاسخ میدادم و تمام...
اما تعداد که بیشتر شد به نظرم باید یه توضیحی عمومی بدم...
من توی مطلب قبل گفتم مطالب تحت عنوان "فکر و ذکر" کمی خشک و فلسفی" هست و بیشتر متناسب آقایونه ... و خانمها با توجه به روحیاتشون نخونن بهتره...
خیلی ها اینطور برداشت کردن که منظور من این بود که خانمها متون سخت و سنگین فلسفی رو نمی فهمن و بهتره نخونن...
آخه چرا اینقدر سرسری و بدون دقت میخونید؟!!! (این
اس ام اس روز دانشجو؛
روز قلم های تیز
روز فکر های خلاق
روز اندیشه های نو، روز تو، روز دانشجو مبارک
•
در کوچه درس رهگذاریم هنوز
وین راه دراز می سپاریم هنوز
از اول ثبت نام سال ها می گذرد
ما واحد پاس نکرده داریم هنوز
روز دانشجو مبارک
•
•
امام صادق(علیه السلام):
دوست ندارم جوانی از شما را جز بر دو گونه ببینم:
دانشمند یا دانشجو
•
•
دانشجو اگر عاشق شود بی پرده مشروط می شود
چیزی شبیه فاجعه با عشق ممکن می شود
•
•
شمع شدی شعله شدی سوختی
خاک تو سرت هیچی
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
اگر به اصطلاحات باب شده بین ما دقت بشه می فهمیم خیلی
هاشون مربوط به یک شغل و تخصص هستند. مثلاً از آب گذشته احتمالا برای
دریانوردهاست...بچش...کفگیرت ته دیگ خورده؟ شورش رو درآوردی...بی نمک... تا پخته
شود خامی....مال آشپزهاست...
پابه پای آشپزی، خیاطی هم هست...خودتون برید و دوختید... خوش
قواره...سوزنش گیر کرده...
این مورد آخری رو که میگه سوزنش گیر کرده ساعت سازها
میگن...خواب رفته..یعنی عقربه س
فردین علیخواه مینویسد:
«گئورگ زیمل، جامعهشناس آلمانی ــ که در اوایل قرن بیستم چشم از جهان فروبست ــ از جمله جامعهشناسانی بود که به ساخت تیپ اجتماعی بسیار علاقه داشت. او در آثارش از تیپ خسیس، ولخرج، غریبه، ماجراجو و فقیر نوشت. برای مثال، در توصیف دو تیپِ ”خسیس“ و ”ولخرج“ معتقد بود که خسیس خوشبختی را صرفاً در داشتن پول میبیند، بدون آنکه به بهرهمندی از پول و لذت حاصل از آن فکر کند. در مقابل، آدم ولخرج از لذت فوری که از خرج کردن پول به
شعر امام زمان
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره مجموعه شعر امام زمان و حضرت زهرا و حضرت عباس برقعی و فاضل نظری و آقاسی در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
وقتی غزل به عشقِ تو آغاز می شود
بال وُ پَـرِ پـریدنِ من باز می شود
وا می شود زبانِ قلم می شود غزل
دارد غَزل نوشته اَم اِعجاز می شود
هیچم ولی همین که تو را می زنم صدا
عرشِ خدا اسیرِ همین ساز می شود
لطفِ خـداست نوکـری آلِ فاطمه
پس صوتِ دلخراشِ من آواز می شو
به قلم دامنه. به نام خدا. خاطرهی من با مفاتیحالحیات. روزی از نمایشگاه بینالمللی ڪتاب -ڪه آن سالها از جمله در سال ۱۳۹۱ در بزرگراه چمران برگزار میشد و بعدها در شهرڪ آفتاب- خسته و ڪوفته به سایهی درختی در همان محوطه پناه برده بودم؛ درازڪِش و بیرمَق. به دوست و همڪارم گفتم: ڪتابهای منطقهایی خریدی؟ لبخندی زد و گفت: منطقهایی نه، اما منطقی خریدم! گفتم: منطقی چرا؟ حالا خندید و چون حال و اشتیاق مرا نسبت چنین ڪتابهایی میدانست، حرفی نز
داستانِ چی؟
کشکِ چی؟
اصلا قابل پخش نیست
نخوایید ازم، اصلا راه نداره.
:|
به دعوتِ خودمان مینویسیم این چالشِ خوشمزه را
با پستِ بی مزهای که در توان داریم.
اولا یک تشکر میکنم از اسپانسر این پست، یعنی ضدّ انقلابهای بیشرف توییتر که هر چی بلاکشون میکنم تموم نمیشن و همچنان فحش میدن و با این کارشون باعث میشن تندتر به سمتِ وبلاگ فرار کنم و برای سرفرازیش تلاش کنم...
خُب از کجا شروع کنم؟
رسمیش کنیم بهتر نیست؟:
به نامِ خدا
من وبلاگ نویس نبودم، هم
به قلم دامنه. به نام خدا. خاطرهی من با مفاتیحالحیات. روزی از نمایشگاه بینالمللی ڪتاب -ڪه آن سالها از جمله در سال ۱۳۹۱ در بزرگراه چمران برگزار میشد و بعدها در شهرڪ آفتاب- خسته و ڪوفته به سایهی درختی در همان محوطه پناه برده بودم؛ درازڪِش و بیرمَق. به دوست و همڪارم گفتم: ڪتابهای منطقهایی خریدی؟ لبخندی زد و گفت: منطقهایی نه، اما منطقی خریدم! گفتم: منطقی چرا؟ حالا خندید و چون حال و اشتیاق مرا نسبت چنین ڪتابهایی میدانست، حرفی نز
توی یکی از وبلاگا دیدم و ایدهشو دوست داشتم، گفتم برای سرگرمی هم که شده انجامش بدم :}
این یه نامه از سارای 21 ساله ست. که البته عددِ سنش توی ذهنش از 18 بالاتر نمیره. میدونم که اگه برگردم و بخوام اینا رو بهت بگم، هیچکدومشونو باور نمیکنی چون تو استادِ نگران بودن و استرس داشتنی حتی اگه همه بهت بگن آروم باش. چون من میشناسمت. چون تو، منی.
الان شونزده سالهای و توی روزای اول سالِ سومِ تجربی. مژدهای که میتونم بهت بدم اینه که، امسال آخرین سالت توی او
به علت وحشیانه نویسیِ امشبم، فقط یکی از عناوین را بخوانید...
«آش شله قلم کار یا مقدمه»
کشکولم را ببرم پیش خزانه دار کلماتم تا آن را پر کند و پستی داشته باشم در این نیمه شبِ خسته!
اگر کارما واقعیت داشت، در زندگی قبلیام در چه کالبدی زندگی میکردم؟ شاید إبن سینا بودم که الآن در شرایطی دیگر متولد شدهام، با سردی جات ضعفِ حافظه دارم و حتی یک بیت شعر را نمیتوانم حفظ کنم، نه من علاقهای دارم و نه آن بخشی که در ذهنم مشغولِ حفظِ شعر است شعور کافی
نام ابنسینا، حسین و نام پدرش عبدالله که فرزند حسن و حسن فرزند علی و علی فرزند سینا بود؛ بنابراین به ابنسینا یا ابوعلی سینا ملقب شد. عبدالله پدر ابنسینا اهل بلخ بود و در زمان سلطنت نوح پسر منصور از پادشاهان سامانی از بلخ به بخارا آمد و کارمند دارایی روستایی بنام خرمیثن شد و از ده نزدیکی بنام افشنه با دختری بنام ستاره ازدواج کرد و اولین فرزندش را حسین نام گذاشت که همان ابنسیناست. پدر و برادر ابن سینا مجذوب تبلیغات اسماعیلیه شده
۱۵ و ۱۶ آبان ۹۸
خب خودم رو دوباره معرفی میکنم! بنده یک عدد رفوزهی بلاکشی هستم. تو اربعین امسال رفوزه شدم.
این مطلب رو شبِ شهادت امام عسکری علیهالسلام فهمیدم. رفتیم امامزاده ابوالحسن شهرری. حاجآقا عالی منو به خودم شناساند...
شاید اگه بگم دلیل این رفوزگی، مشکلات و ضعف جسمانی بود، بیراه نگفته باشم اما بازم بهانه است.
اما همین امروز، به همین سفره عزا قسم! حاجتروا شدم. یک کسی که بهش پول قرض داده بودم گفت میخواد پولم رو پس بده و پول برا
دخترکی راه راه قسمت اول .
ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
نوشتهی
حاضر مقالهای است با همین عنوان از دکتر محمد صال مصلحیان، استاد ریاضی دانشگاه فردوسی، که در آن با
زبان طنز دورهی دکتری در برخی از دانشگاههای ایران را نقد کرده است. این
مقاله را سالها پیش خوانده بودم، اما به نظرم ارزش بارها خواندن (و البته
توجه) را دارد.
سالها
پیش مقالهای خوانده بودم تحت عنوان «درسی در بد درس دادن» که در آن
نویسنده تلاش نموده بود به معلمان بگوید چه کارهایی نباید در کلاس درس
انجام دهند. همان داستان لقمان حکی
درباره این سایت